يك هويدا و يك احمدي نژاد و قضاوت با شما!





اول: مردم مي گفتند شاه بايد برود، شاه هويدا را كنار گذاشت، بعد مردم گفتند شاه بايد برود، شاه آموزگار را كنار گذاشت، بعد مردم گفتند شاه بايد برود، شاه ازهاري را بركنار كرد، آخرش يك ميليون نفر آمدند توي خيابان و گفتند بختيار هم بايد برود، هم شاه و هم بختيار و هم كل مملكت رفت. مردم به خامنه اي گفتند احمدي نژاد بايد برود، خامنه اي هاشمي را كنار گذاشت، به او گفتند احمدي نژاد دروغگوست، خامنه اي رئيس قوه قضائيه را عوض كرد. مردم تكرار كردند احمدي نژاد ديكتاتور است، خامنه اي فرمانده سپاه را عوض كرد و يكي بدتر گذاشت، مردم آمدند توي خيابان و گفتند احمدي نژاد بايد برود، بالاخره خامنه اي تصميم گرفت به جاي اينكه بموقع يك آدم بي فايده را حذف كند خودش و كل كشور را نابود كند، ولي به حرف مردم گوش نكند.

دوم: هويدا روشنفكر بود، ولي مي گفت من نوكر پادشاهم، هويدا فرانسه را مثل زبان مادري مي دانست، ولي كمتر سفر خارجي مي رفت، هويدا مسلمان و مسلمان زاده بود ولي همه مي گفتند بهايي است، هويدا وقتي سركار آمد مملكت فقير و توسعه نيافته بود، ولي وقتي بركنار شد ايران جزو كشورهاي بزرگ جهان بود. احمدي نژاد نوكر آقا بود، ولي مي گفت من استاد دانشگاهم، زبان فارسي را هم بلد نبود حرف بزند، ولي دائما از شرق به غرب دنيا سفر مي كرد و آبروي كشور را مي برد، مسلمان بود و مسلمان زاده نبود، ولي مدعي بود كه با خدا حرف مي زند و در هاله نور است، وقتي سركار آمد ايران كشوري با ذخيره ارزي فراوان و درآمد نفتي بسيار بالا بود، او بعد از چهار سال كشور را فقير، بي آبرو، ناامن و پر از دزدي و بي عدالتي كرد و باز هم ماند.

سوم: هويدا با يك پيپ و يك عصا و يك گل اركيده و يك مادر چادري و يك دنيا كتاب آمد، يك برادر هم داشت كه خودش از بزرگان فرهنگ و سياست كشور بود، وقتي دولتش تمام شد، بعد از سيزده سال كار، به او گفتند از ايران برو، نرفت و اعدام شد. احمدي نژاد با يك دمپايي و يك پژو قديمي و يك كاپشن پاره و يك زن چادري آمد، يك برادر هم داشت كه كارش كپي كردن از سي دي قاچاق بود، بعد از چهار سال مسافرت به تمام دنيا، همه خانواده اش را سركار دولتي برد، ميلياردها دلار خرج حفاظتش شد و وقتي هم كه به او گفتند دوره ات تمام شد، برو، دهها نفر را كشت و هزاران نفر را زنداني كرد.

چهارم: هويدا هيچ نداشت كه آمد و بعد از سيزده سال همچنان چيزي نداشت، احمدي نژاد با يك پژوي كهنه آمد، بعد از يك سال با دوازده تا ماشين اين طرف و آن طرف مي رفت، بعد از دو سال با هلي كوپتر براي ديدن مادرش مي رفت، بعد از چهار سال براي رد شدن از خيابان هم جرات نداشت بدون هلي كوپتر جايي برود.