من می خواهم در این نوشته به یکی از زندانی های خوب خودمان بپردازم . گفتگوی وی با شخص بازجو بسیار شنیدنی و خواندنی است . من همه تاریخ را به تماشای این بازجویی فرا می خوانم . از همه پدیده های پرشتاب هستی تمنا می کنم بقدر زمان مطالعه این چند خط ، و اندیشه ای که پس از مطالعه آن وقت می برد ، موقتا دست از تلاش حتمی خود بدارند و هستی را از فروپاشی باز دارند :
- سلام
- بگیر بنشین ! ما اینجا سلام و علیک و از اینجور خرمقدس بازی ها نداریم .
- سلام که حرف نامربوطی نیست دوست من . همه ملتها سلام دارند شما تلفن را که برمی دارید می گویید : الو . این الو ، اشاره به شعله آتش نیست . همان سلام خود ماست که به انگلیسی می شود هلو.
- من هیچ وقت نگفته ام هلو ، همیشه گفته ام الو .
- بهرحال شما با برداشتن تلفن ، اول کاری که می کنید به طرف مقابلتان ، هرکه هست ، سلام می گویید ..
- به ما گفته اند با زندانی سلام و علیک نکنید .
- این شاید بخاطر این است که سلام و علیک بین دو نفر عاطفه برقرار می کند .
- ظاهرا اینجا قرار است من سئوال کنم و تو جواب بدهی . انفرادی چطور بود ؟
- سخت و تنگ و ساکت و درد ناک .
- تو دهنت می گویی انفرادی . هتل که نیست اینجا .
- یک حداقل هایی را باید مراعات کرد ...
- سه وعده غذا به تو داده اند یا نه ؟
- بله ، اگر این سه وعده را هم نمی دادند که من الان خدمت شما نبودم تا به پرسش های ناب شما پاسخ دهم .
- با من لفظ قلم صحبت نکن . پرسیدم انفرادی خوش گذشت ؟
- به خوشی شما ، من یک کتاب خواستم ندادند . یک قرآن ، یک نهج البلاغه حالا تلفن زدن به خانواده و ملاقات با آنان بماند .
- جوری حق بجانب صحبت می کنی که ما اینجا نوکر تو هستیم و تو ارباب مایی . همین که اعدامت نکرده ایم باید ممنون ما باشی .
- چرا من باید اعدام شوم ؟ مگر من چه کرده ام ؟
- تو برعلیه امنیت ملی فعالیت کرده ای .
- چه کرده ام ؟
- سخنرانی کرده ای . نه یکبار صد بار . در تجمعات غیرقانونی شرکت کرده ای و سخنرانی کرده ای .
- من در این سخنرانی ها چه گفته ام ؟
- اتفاقا می خواهم درباره همینها با هم صحبت کنیم . تو روز دوشنبه در جمع دویست نفر کاسب و دانشجو، یک ساعت تمام صحبت کرده ای .
- بله ، کاملا درست است .. صحبت های خوبی هم بود . بعضی صحبت ها هدر دادن وقت خود و مخاطب است اما آن صحبت دوشنبه من خوب بود .
- تو در این یک ساعت صحبت ، یکجا گفته ای : " فضای مه آلود کشور" ، این عبارت ، می دانی کنایه به چیست ؟ تو فکر می کنی با یک مشت خر طرفی که یک عبارت را لای یک سخنرانی یک ساعته مخفی کنی و ما نفهمیم ؟
- شما اگر بازجو نبودی و از دستگاه امنیتی کشور حقوق نمی گرفتی ، به من حق می دادی که حتی بیش از این نیز بگویم . اگر فضای سیاسی کشور مه آلود نبود ، من و شما می توانستیم بیرون از اینجا ، در باره مشترکات ملی و میهنی مان صحبت کنیم . نه در باره چند کلمه از یک سخنرانی یک ساعته .
- تو روز سه شنبه در سفر به شیراز و در سخنرانی مسجد دانشگاه به سیم آخر زده ای و گفته ای : این چه مملکتی است که نظامیان برمقدرات ما حاکمند . استاندار نظامی ، فرماندار نظامی ، فلان شرکت نظامی ، فلان معامله اقتصادی نظامی . و گفته ای : پس مردم چه می شوند ؟ سهم این مردم از نفت و جنگل و دریا کجاست ؟ چرا نظامیان کشور فکری برای این همه قاچاق نمی کنند ؟ چرا اعتیاد را ریشه کن نمی کنند ؟ وظیفه نظامیان مگر همین نیست که امنیت روانی جامعه را از جهات گوناگون تامین کنند ؟
- جواب همه این ها می دانی چیست ؟
- می دانم .
- می دانی ؟ بگو ببینم اگر می دانی .
- جواب همه پرسش های من این است : به تو چه !
- خوب از همه چیز سردر می آوری !
- من از چیزهای دیگر هم سردرمی آورم .
- چهارشنبه یک نوشته را به دست یک دانشجو داده ای که ببرد آن را بین دانشجوهای دانشگاه توزیع کند .. در این نوشته به شخص اول مملکت و اختیارات بیش از اندازه او اعتراض کرده ای . می دانی این مطلب می تواند سرت را به باد بدهد ؟
- دوست بازجوی من ، خود شما بیا و بقول قدیمی ها کلاهت را قاضی کن . یک نفر ، هرچه باشد یک نفر است . با محدودیتی از توانمندیها . اگر شخص اول مملکت ، بخشی از این اختیارات را به قانون و نمایندگان مردم واگذار کند ، آن امور بهتر اداره نمی شوند ؟
- جوابت را خودت می دانی !
- بله ، به من چه ؟
- در یک جلسه خانوادگی گفته ای مردم باید بتوانند طبق قانون راهپیمایی مسالمت آمیز داشته باشند و نسبت به چیزی که متفقند اعتراض کنند ..
- بله ، این یک حق قانونی است .
- به تو چه ؟ مگر تو وکیل و وصی مردمی ؟ مردم مگر به تو نمایندگی داده اند که حق آنها را از قانون بگیری ؟ مردم یک مشت عوام هیچ نفهمند که از نان شبشان خلاص نشده اند باید بفکر نان صبحشان باشند . یک نگاهی به خودت بیانداز . همه الان سرشان به کار خودشان است و دارند بار خودشان را به منزل می برند . یکی از آن مردمی که تو دلت برای حقوق آنها می سوزد ، یک جعبه بیسکوییت آوردند بگویند این را بدهید به فلانی ؟ الان پیش زن و بچه هایشان نشسته اند و با دارو ندار خود دارند کیف دنیا را می کنند . نه از تو سراغی می گیرند نه کاری به حرفهای تو دارند . حرف نمی زنند اما می شود از بی تفاوتی شان این را فهمید که : سیاست کیلویی چند ؟ آزادی کیلویی چند؟ حقوق فردی و اجتماعی کیلویی چند ؟ همه رفته اند سرکارشان و نیم نگاهی هم به تو و زن و بچه ات نمی اندازند . تو اشتباه کردی رفتی سراغ اینجور قضایا !
- بله ، اشتباه از من بود !
- پس قبول کردی که اشتباه کردی . بیا اینجا را امضا کن و به کارهای خلاف خودت اعتراف کن .
- من چیزی را امضا نمی کنم . اشتباه من در این نبود که چرا حرف از آزادی و حق مردم زدم . اشتباه من این بود که روی انسان بودن مسئولین کشورم زیادی حساب باز کردم . فکر می کردم اگر مسئولین کشورم با من مثلا به عنوان استاد دانشگاه و منبری و دانشجو مشکل دارند ، حداقل به خانواده ام جفا نمی کنند . شما مرا از کار بیکار کرده اید ، لابد دلایل خدا پسندانه ای هم دراختیار دارید . اما دوست من ، اگر به زعم شما من مقصرم ، خانواده من چه گناهی کرده اند که سرپرستشان مدتها در زندان باشد و نانی برسفره نداشته باشند ؟
- این دیگر به خود تو مربوط است . هر که خربزه می خورد باید پای لرزش هم بنشیند . همان مردمی که نگران کمبود آزادی شان هستی بروند مشکل نان سفره زن و بچه ات را حل کنند . حکومتی که با تو و امثال تو مشکل دارد و سربه تن تو نمی خواهد ، حالا برود خرج زن وبچه ات را هم بدهد ؟
- اگر این حکومت حرف از خدا نمی زد و شخص اولش نمی گفت که من کمر بسته بزرگان دینم ، ما می پذیرفتیم که در یک کشور کافریم و حسابمان با خودمان و خدای خودمان است . اما آوازه انصاف و تاریخ و قدمت شکوه این دستگاه ، کم مانده گوش فلک را کرکند .
- ببین بنده خدا ، بگذار حرف آخرم را همین اول به تو بگویم : این دستگاه موی دماغ نمی خواهد . دوست ندارد آدمای یک لاقبایی مثل تو چوب لای چرخش بگذارند .. اگر می خورد به تو چه ؟ اگر می برد به تو چه ؟ مثلا اینجا را نگاه کن ، رفته ای در اجتماع زنان شرکت کرده ای و گفته ای در این مملکت هزار فامیل همه فرصت های اقتصادی و اجتماعی را بالا کشیده اند . به تو چه ؟ اگر همین هزار فامیل ، تو را می کشیدند داخل خودشان و تو را هم به نوایی می رساندند ، باز اعتراض می کردی ؟ شما سیاسیون ، اعتراض می کنید ، بله ، اما نه بخاطر مردم ، بخاطر این که در این گردونه ، شما را به بازی نگرفته اند .. مردم بهانه اند .
- شما فرض کنید ما به نام مردم و به کام خودمان اعتراض می کنیم ... عزیزم ، نفس هزار فامیل فساد می آورد . یک وزیر را می بینید نشسته برسر یک وزارتخانه و همه بستگان و آشنایانش را در اطراف خودش آرایش داده . دوست من ، امروز ما ممکن است سپری شود اما فرزندان ما وشما ما را نخواهند بخشید . ما از گلوی تک تک بچه های بدنیا نیامده خود می بریم و می ریزیم به جیب خودمان . این یعنی ظلم . یعنی بلایی که در کمین ماست .
- خوب ، بگذریم . برای امروز کافی است . من یک سئوال شخصی از تو دارم . نظرت راجع به این رژیم و آینده آن چیست ؟
- دوست دارید حقیقت را بگویم یا می خواهید پرونده ام را قطور کنید ؟
- نه ، این را برای آگاهی خودم پرسیدم . این پرونده تو ، این هم قلم . می بندم و می گذارم کنار . من الان دیگر باز جو نیستم . یک انسانم . فرض کن من نشسته ام داخل یکی از همان مجالس سخنرانی و تو داری سخنرانی می کنی . آینده این رژیم را چگونه می بینی ؟ با این همه توپ و تانک و نظامیان کارکشته و فداییانی که دارد ؟
- من و شما مسلمانیم . من در پاسخ به سئوال شما به سنت های حتمی و لایتغیر الهی اشاره می کنم . بزرگان این کشور، اگر هرچه زود تر به آغوش مردم برنگردند و در کنار مردم قرار نگیرند و حق مردم را از آزادی های اجتماعی و سیاسی گرفته تا سایر حوزه ها ، برسمیت نشناسند ، دیریا زود فرو خواهند پاشید . این فرو پاشی حتمی است دوست من . من صدای شکستن استخوانهای این رژیم را می شنوم . ظلم پایدار نمی ماند . و تو ، دوست بازجوی من ، در پرونده من ، این پیشگویی حتمی را متذکر شو . بنویس : سیدعلی خامنه ای ، طلبه ای بی نشان در مشهد ، در یک چنین روزی ، در زندان ساواک ، درسال یکهزار سیصد و پنجاه و چهارهجری شمسی ، رسما به فروپاشی این رژیم انگشت نهاد و گفت : اگر این رژیم همچنان از حق عدول کند ، و حق مردم را نادیده بگیرد ، و به ظلم خود ادامه دهد ، لاجرم فرو خواهد ریخت و چه بسا نامی از او نیز در تاریخ نماند . مثل بسیاری از حکومت ها که به سنت های حتمی خدا پشت کردند و گردونه تاریخ آنان را زیر چرخهای خود له کرد و هیچ از آنان بجای ننهاد
برگرفته از کتاب خاطرات سید علی خامنه ای